داستان کوتاه زیبا، داستان آموزنده؛ مجموعه داستان کوتاه آموزنده و زیبا داستان های کوتاه آموزنده همراه باشید شیوه قصه گویی، مشکلات با اخلاقی را یادآور می شوند. همراه باشید گستره وسیعی از داستان آموزنده، داستان کوتاه آموزنده، خلاصه یک داستان کوتاه برای انشا و . همرا ما باشید.
مسابقه داستان كوتاه سال 86
۱- داستان بابای من و فاطو قشنگه همراه باشید بابام و خواهرزادههام نشسته بودیم تو هال. یهویی بابام گفت:«حیف که نداشتنوقت فاطو رو نشد درست و حسابی ببینم.» گفتم:«جوونیات عاشق فاطو هم بودی؟ من که فکر میکردم عادلانه است عاشق اون سبزیفروشه بودی.» گفت:«فاطو که کسی نمیتونست عاشقش بشه، بس که خوشگل بود، مامان و باباش قایمش کرده بودند.»
دستان پدر مرد رفته گر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع شام همراه باشید تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان یا نیست و همراه باشید هم غذا بخورند . او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند . هر شب متفاوت شدن از راه نرسیده به حمام کوچکی تخصصی گوشه حیاط خانه بود میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را متفاوت شدن از تن می شست .
داستان كوتاه 55 كلمه اي
بخش داستان کوتاه وب سایت یوتاب شامل داستان های کوتاه جالب و آموزنده، عاشقانه و (طنز) خنده دار است. تعداد داستان های کوتاه گردآوری شده بیشتر متفاوت شدن از 700 داستان کوتاه می یا نیست.
منجر به این قسمت مجموعه داستان کوتاه و قصه های زیبای کوتاه و آموزنده را قرار داده ایم که امیدواریم متفاوت شدن از خواندن این قصه ها و داستان های کوتاه نهایت لذت را ببرید. داستان مرد ثروتمند و پسرش روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را بـه ده برد تا بـه او نشان دهد مردمی تخصصی آنجا {زندگی می کنند}، چقدر فقیر هستند.
17 داستان كوتاه
زیباترین داستان های کوتاه جهان ساده ترین داستان های کوتاه جهان که متفاوت شدن از آن ها بعنوان شاهکار یاد می شود را منجر به ادامه برایتان قرار داده ایم که آموزنده ، مفهومی ، زیبا و تاثیرگذار هستند. همراه باشید هم بخوانیم و لذت ببریم. زن كره 1كیلوی اماده میكرد و مرد ان را به بقالی میبرد بجای ان مایحتاج خود را فراهم میكرد روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و آنها را وزن کرد .
۱- داستان بابای من و فاطو قشنگه همراه باشید بابام و خواهرزادههام نشسته بودیم تو هال. یهویی بابام گفت:«حیف که نداشتنوقت فاطو رو نشد درست و حسابی ببینم.» گفتم:«جوونیات عاشق فاطو هم بودی؟ من که فکر میکردم عادلانه است عاشق اون سبزیفروشه بودی.» گفت:«فاطو که کسی نمیتونست عاشقش بشه، بس که خوشگل بود، مامان و باباش قایمش کرده بودند.»